۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

می‌خوری یا حلّش کنم؟ (طنز)


می‌خوری یا حلّش کنم؟
راحت شدم اشغری، آخیش، داشتم می‌مردم، کمرم دولّا شد اشغری از بس کله‌ام رو اُوردم پایین تا جاده رو ببینم. پدرسگو بهش می‌گم بذار صندلی را قبل از حرکت یه خورده بیارم پایین، می‌گه صدای مسافرا درمیاد، خیلی تاخیر داشتیم. یکی نیست الان بیاردش اینجا این مسافرا رو نیشونش بده ، بگه کو؟ کو اونها که اعتراض می کردن؟ ببین، همه خوابن. همش نیم ساعت دیر کردم چه قشقرقی راه انداخت پوفیوز! اشغری، تو که نمی‌دونی من از دست اینا چی می‌کشم؟ اییینا اینکاره نیستن، سرشون نمی‌شه اتوبوس چیه و ماشین داری کدومه؟ اصلا نمی فهن گاراژ داری چیه؟ باید چیطور نگهش داشت؟ الان همین ممد رو ببین ، کاه بارش نیست، می گم ممد، این اتوبوس خرج داره، باید 200 تا هزاری خرجش کنی تا موتورش بیاد رو پّا. گوش نمی ده که مغزِ خر، سرش نمی‌شه، هی می‌ره گُل و منگل آویزون می کونه به آینه ماشین. آخه بدبخت، هر کی ندونه، من که می‌دونم تو از صدقه سر پدر زنت این ماشینو خریدی، و گرنه تو رو چه به اتوبوس، ریقّو؟ هر سری مسافر که می برم اهواز و برمی‌گردم، دست کمش 30 تومان براش می مونه، خب کوفت بخوری، یه هفته درِ اون خیگ و ببند، بده ماشین رو تعمیر کنن تا خرجش دو برابر نشده. فکر کرده من به نون ونوایی می‌رسم الاغ. به جون خودم من از وقتی سنِّ تو بودم رو ماشین سنگین کار کردم، اما همیشه حرف حقو زدم. از نون زن و بچّم زدم ولی پول حروم نخوردم. ... آی اشغری، دست به دلم نذار، حالا از اینا که بگذریم ولی صندلی رو که اووردم پایین، راحت شدم. انگار شاشت گرفته باشه وسط گردنه و نتونی بیای پایین بشاشی، چه حالی داری؟ اونطوری بودم. یادش به خیر، یه شاگرد شوفر قبل از تو رو این ماشین کار می‌کرد به اسم اسمال حبّه. تا می‌گفتم شاشم گرفته، می‌گفت اُوستا بشاش یه ریشم، به ریش پر شیپیشم. خیلی بامرام بود، تا می‌دید پلکهام سنگین شده، جَلدی می‌پرید یه چایی تازه می‌ریخت و می‌گفت: اوستا می‌خوری یا حلش کنم؟ تا میومدم به خوندم بجنبم، یه لیوان چای تازه با نصفِ قاشق نبات و یه حب تریاک رو حل کرده بود و می‌داد دستم. یادش به خیر. پایه یک گرفته حالا پدرسگ. واس خودش دیگه اوستا شده. حالا یکی باید دم دستش چپ و راست، حل کنه واسش. تو نمیری خیلی تیز بود، با یک نیگا می‌فهمید که زنه پا کار هست یا نه؟ استاد جلب دخترای فراری بود. هفته‌ای لااقل دو سه تاشون با همین اتوبوس میرن تهرون. اسمال حبّه‌ هم استاد این کار بود، سه سوت مخ طرف رو تیلیت می‌کرد و بار مسافرا که تحویل می‌داد، هندونه رو میزد زیمین. ما رو هم مهمون می‌کرد به خرج خودش. خب من هم هواش رو داشتم. البته نه اینکه فکر کنی ما همیشه تو این مایه هاییما، نه، چی بشه، ماهی، سالی، وقتی، یکی به پستمون بخوره، تازه اون هم اگه زنه شوهر دار نباشه، من با خیانت مخالفم. در ضمن اینم بگم که ماه محرم و رمضون این برنامه‌ها تعطیله. بالاخره درسته که ما آدم حسابی، به اون معناش، نشدیم ولی دین و ایمونمون که سر جاشه. بگذریم، آخ .. چه دست اندازی! تف به گور هر چی دزده که شاه دزدشون رو گذاشتن تو اداره راه! خب بی شرفا این همه پول ملّتو می‌چاپین، یک نخودش رو هم بدین آسفالت بریزین تو این بدمصّب، اَه، اَه، ... کجا بودیم؟! اشغری؟ بیداری؟ خاآک تو سرت، پس از اون وقت تا حالا داشتم واس کی گل پاچال می‌کردم؟ پاشو تن لش، پاشو یه چایی بریز بینیم نکبت، ای درد و بلای اسمال حبّه بخوره تو سرت، پاشو.


امیر مددی
دسامبر 2011

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

گذر


تیزی سنگها و انبوهی کلوخها،
خط ممتدی  از فولاد نورد شده ،
صدایی که تتق، تتق،
 گاه و بیگاه تا مغز استخوانم می جهید،
و آب بارانی به طعم سیگار و چرک گلوی مسافران.
به ضرب قطاری حتی،
دونیم شود ساقه ام،
شادم
که همبستر همیشگی این خطوط نمانده ام.
--
امیر مددی ، دسامبر 2011